فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند...

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ب.ظ

بسم رب الشهدا...


کانال کمیل بود...

نامش آمد...

و ما بودیم و یک کانال و کربلا و یاد بازی دراز؛

که کاش میشد، یک روز هم بازی دراز،

در هوای نفس او، نفسی تازه کنیم...

که ناگاه،

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند....



+ فرمانده ی غریب :(

+ ادامه مطلب لطفا.


بخشی از خاطرات شهید محسن وزوایی :


در 8 مرداد 1339 در تهران به دنیا آمد. بعد از دیپلم در سال 1355 رتبه اول شیمی را در کنکور سراسری و در دانشگاه صنعتی  شریف کسب کرد. یکی از دوستانش میگوید: "شیمی را طوری برایت توضیح میداد که مندلیف هم نمی توانست آن طوری توضیح بدهد."

در دانشگاه در مبارزه علیه رژیم پهلوی به طور جدی فعالیت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب هم دومین یا سومین نفری بود که از دیوار های سفارت آمریکا بالا رفت و به علت تسلطش به زبان انگلیسی، عنوان سخنگوی جوانان خشمگین طرفدار امام خمینی را از طرف خبرنگار خارجی به خود گرفت.


***


در ایامی که محسن بستری بود، یک شب خیلی درد می کشید و شرشر عرق می ریخت. پرستار ها بیش از ده والیوم به او تزریق کردند، هیچ فایده ای نداشت. مادر خیلی بی تابی میکرد و مثل باران گریه میکرد. در همین حال، نزدیک تخت محسن شد و زیر گوشش گفت: "محسن! الهی بمیرم برات، خیلی درد میکشی، نه؟"

محسن سرش رو بلند کرد و با خنده گفت: "مادر! من هرچی بیشتر درد میکشم، بیشتر لذت میبرم. نگران من نباش." 

بعد از این هم گفت برایش خاک بیاورند تا تیمم کند. با همان دستان مجروح تیمم کرد و همانطور درازکش، قامت بست و شروع کرد به نماز خواندن. چه نمازی! اشک می ریخت و نماز میخواند. طوری که صورتش کاملا خیس شده بود. 

وقتی نمازش تمام شد، رو کرد به مادر و گفت: "مادر، دوای درد من همین نمازه ."


***


از بیمارستان که مرخص شد، هنوز به ماه رسیده، رفت جبهه. حسابی عصبانی شدم. بهش گفتم: "محسن، تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟ تو که دست راستت کار نمیکنه." عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد.

به همان انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت: "ببین، خدا این انگشت را برای من سالم نگه داشته، برای چکاندن ماشه تفنگ. همینه یه انگشت کافیه."

و در حالی که سعی میکرد اشک هایش را از من پنهان کند، گفت: "مادر، دلم بدجوری هوای #کربلا رو کرده." به او گفتم: "من که حریف تو نمیشم. ولی این رو بدون. من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی. کربلا رو نمی بینی که هیچ، ما رو هم به فراق خودت می نشونی."

کمی تامل کرد و گفت: "مادر جان، من کربلا رو برای خودم نمیخوام ، برای نسل های بعدی میخوام. برای 7-8 سال آینده."


***


شهید وزوایی : "یک روز که به شناسایی رفته بودیم، احتیاج بود که سنگر های عراقی بررسی شوند و این مهم، غیر ممکن بود. مگر اینکه از بین خود عراقی ها و مواضعشان عبور کنیم، چاره ای نداشتیم.

آیه "و جعلنا من بین ایدیهم شدا و من خلفهم سدا" را خواندیم و با توکل بر خدا وارد مواضع آن ها شدیم. معجزه شده بود. دقیقا شناسایی های لازم را انجام دادیم و به اذن خدا مورد تعقیب دشمن هم قرار نگرفتیم."


***


مرحله اول عملیات بیت المقدس، نیروهای گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهی محسن وزوایی در حال نبردی مستقیم می باشند. گلوله توپی در کنار محسن منفجر می شود.

عباس شعف فرمانده گردان میثم میخواهد با حاج احمد متوسلیان صحبت کند. عباس شعف میگوید: " حاجی آتش سنگینه.. آقا محسن... محسن... مح..." و صدای گریه اش بلند می شود و دیگر نمیتواند حرف بزند. حاج احمد گوشی بی سیم را توی مشتش فشار می دهد و چشمانش بهاری میشود. 

زیر لب می گوید: "محسن خوشا بهسعادتت."



***


قسمتی از وصیتنامه : " از شهادت واهمه ای نداریم. این منتهای آرزوی ماست. خدا گواه است هنگامی که حرف از داوطلب به میان می آید، بین برادران بر سر اجابت آن دعوا میفتد. 

ای عرفا و ای معلمین اخلاق که مشغول ریاضت کشیدن برای نزدیکی به درگاه خدا هستید، به جبهه ها بیایید تا ببینید که چگونه برادران شما به آن درجه از قرب الهی رسیده اند."


 شهادت : 10 اردیبهشت 1361

 مزار شهید : بهشت زهرای تهران - قطعه-26 - ردیف-44 - شماره-46 



پی نوشت1: توصیه موکد ویژه، مطالعه کتاب ققنوسفاتح 

پی نوشت2: هدیه به ارواح طیبه ی شهدا و به خصوص شهید بزرگوار آقا محسن وزوایی صلوات 


 التماس دعا 

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ب.ظ
  • فانوس

نظرات  (۳)

  • گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا
  • مطالعه کتاب ققنوس فاتح به همه عزیزان در جهت شناخت شخصیت محسن وزوایی توصیه میکنم
    پاسخ:
    ممنون..
    سلام ممنون از بازدیدتون لطفا با نام حجاب لینکم کنید ممنون از لطفتون
    پاسخ:
    سلام علیکم..
    چشم حتما.
    سلام وبلاگتون عالی بود. خوشحال میشم به من هم سربزنید و باهم تبادل لینک داشته باشیم. موفق و پیروز باشید
    پاسخ:
    سلام علیکم.. لطف دارید شما.
    بله وبلاگ های ارزشی و اسلامی خوبی مثل وب شما رو حتما لینک میکنیم. فقط بفرمایید با چه عنوانی؟
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    تمام مطالب این وبلاگ،هدیه ای است ناچیز به محضر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه.. التماس دعای فرج