فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنوب» ثبت شده است

دیگر روایتگری نمیخواست...

خس خس سینه ی راوی، خودش روایت بود.

یک یادگاری تلخ از حلبچه.


یا مثلا چفیه ای که جانماز بود و دستمال و...،

حالا در شلمچه، دیگر مسئولیت کمر صاف کردن را داشت.

داغ لاله های شلمچه، که کمر هر حاضر و ناظری را خم کرده بود

و اینک،

روضه ی مکشوف بود این قد خمیده.


یا تکیه به دیوار و زانوی بغل گرفته به یاد یاران شهید

و امان از درد جاماندگی.


و سخت تر از هرچیز،

آنگاه که برای چادر های خاکی ما، شرمنده میشد.

همه ی ما به فدای چادر خاکی مادر...



+ در بهشت جنوب، دعاگو بودیم.. دعا بفرمایید.

+ و حالا، اینجا تهران... و تمام دلخوشی من از این قطعه ی زمین با آسمان بغض در گلو گیر کرده اش، از این سرزمین غربت، یک عدد قبر در قطعه 26 بهشت زهرا. 

والسلام


فکر کنم تا حالا اینجوری ننوشتم..

دل هم میگیره بعضی وقتا.. سنگ که نیست خب:|

دلم هوای یه جاهایی کرده که نمیذارن برم...

نمیذارن که یعنی لیاقت دعوت صاحبخونه رو نداشتم...

وگرنه شک ندارم جور میشد...

آسمون دلم از شدت گناه گرفته.. سیاه شده.

آخه هوای تنفسی دل ما از یه جاهایی تامین میشه که اینجا هیچ شباهتی بهش نداره.

ظرفیت تنفسی تموم شده.. 

هعی...... 

مسافرا دارن میرن... ما رو هم نمیبرن :(

آخه بعضی جاها، با نفس های آلوده ی ما سازش نداره...

دل مرده ام قبول ولی...

خدایا اربعین شد...


+ خیلی دعام کنید لطفا...


یا علی علیه السلام.

تمام مطالب این وبلاگ،هدیه ای است ناچیز به محضر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه.. التماس دعای فرج