فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محسن وزوایی» ثبت شده است

دیگر روایتگری نمیخواست...

خس خس سینه ی راوی، خودش روایت بود.

یک یادگاری تلخ از حلبچه.


یا مثلا چفیه ای که جانماز بود و دستمال و...،

حالا در شلمچه، دیگر مسئولیت کمر صاف کردن را داشت.

داغ لاله های شلمچه، که کمر هر حاضر و ناظری را خم کرده بود

و اینک،

روضه ی مکشوف بود این قد خمیده.


یا تکیه به دیوار و زانوی بغل گرفته به یاد یاران شهید

و امان از درد جاماندگی.


و سخت تر از هرچیز،

آنگاه که برای چادر های خاکی ما، شرمنده میشد.

همه ی ما به فدای چادر خاکی مادر...



+ در بهشت جنوب، دعاگو بودیم.. دعا بفرمایید.

+ و حالا، اینجا تهران... و تمام دلخوشی من از این قطعه ی زمین با آسمان بغض در گلو گیر کرده اش، از این سرزمین غربت، یک عدد قبر در قطعه 26 بهشت زهرا. 

والسلام


 


کلیپ تصویری میثاق ماندگار، با موضوع آرمان های دانشجویی

برای دریافت فیلم، کلیک کنید.
 
 
+ تهیه شده در بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام.
 
+ تقدیم به شهدای دانشجو، علی الخصوص شهید محسن وزوایی، صلوات
 
التماس دعا
 
یا علی علیه السلام

رنگ خودکارم پرید
و 
ورق ورق شد دفتر عاشقانه هایم...
درست وقتی
عاشقی ت را دیدم...

+ و تو برای عشقت، با جان و دل پریدی... بی خیال جوانی و دنیا...
به عشقت قسم، التماس دعا

( تصویر: شهید محسن وزوایی،فاتح بازی دراز )

بسم رب الشهدا...


کانال کمیل بود...

نامش آمد...

و ما بودیم و یک کانال و کربلا و یاد بازی دراز؛

که کاش میشد، یک روز هم بازی دراز،

در هوای نفس او، نفسی تازه کنیم...

که ناگاه،

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند....



+ فرمانده ی غریب :(

+ ادامه مطلب لطفا.

تمام مطالب این وبلاگ،هدیه ای است ناچیز به محضر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه.. التماس دعای فرج