بهار را فقط میگوییم
و در تمام دقایق بهار، تو را میجوییم.
تویی که تک تک ثانیه های سالمان را با یادت تحویل میدهیم
که بی تو، تمام این لحظات، نمک بر زخم پاشیدن است.
در میان زمزمه ی اذان شب عید،
کودکان شهرم برایت آغوش باز کرده بودند
و شکوفه ها، گلبرگ های زیبایشان را برای آمدنت گشوده بودند.
پروانه ها رو به قبله پرواز میکردند
و ما، دست به آسمان دراز کرده بودیم برای طلب آمدنت...
آسمان هم که ابر هایش را پهن کرده بود که سایه بان قدم هایت شوند
و اشک شوق را در خود پرورانده بودند که به محض دخول مقدست، کائنات هفت آسمان و زمین را باران عیدانه دهند.
حالا، هنوز ما چشم به در دوخته ایم
و به آسمان...
و به شکوفه هایی که کم کم از ناامیدی وصلت، گلبرگ هایشان را به باد می سپارند.
اما
با تمام وجود، بهار را می بوییم..
زیرا بهار هم وجودش را از تو ودیعه گرفته است
که این چنین عاشق پرور است...
شکوفه ها هم منتظرند...
منتظر روزی که آمدنت را جشن بگیرند.
+ امروز صبح، اتوبان قم-تهران چند نفر داشتن پیاده روی میکردن. پرچم جلوی کاروان، فکر کنم نوشته بود پیاده روی کربلا تا مشهد. پرچم های " نصر من الله و فتح قریب " شون دل آدم رو میلرزوند. و به راستی فتح نزدیک است...
+ دلم برای عشقت تنگ شده آقا...
+ و هرچند با تاخیر، اما عیدتان تبریک...
- ۰ نظر
- ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۸