یا حسین شهید...
به نام خدا
و به یاد عشق
که عشق، همان حسین است که روایت حب الله را از فراز نی تلاوت میکند.
حب الله که همان بهانه ی عاشورایی شدن است. و عاشورایی شدن که حکایتی است از دلتنگی کربلا.
و چه تعبیر قشنگی ست: " که هر روز عاشورا ست و هر مکان کربلا..." به شرط این که دلت در کنار خیمه های حسین باشد. در صف نماز جماعت عصر عاشورا. در قلب معرکه ی امام عشق و در مقابل عدوالله. در کنار رباب، گهواره ی خالی شش ماهه را تکان دهد. یا در شام، ... آه من الشام...
و یا لااقل، دلت در کنار ضریحی باشد که به حق گلوی پرپر شش ماهه، شش گوشه شد.
و به یاد اشک،
اشکی که پرده دری میکند میان عاشق و معشوق.. میان عابد و معبود.. میان رباب و ارباب... که امان از درد مستور ماندن عشق.. امان از درد جدا ماندن از کربلا...
و به نام اشک، به نام امید جاماندگان.
دلم، گواهی میدهد که این اشک ها،
روزی کاسه ی آبی می شوند پشت سر صاحبانشان، که حالا، زائر کربلا شده اند... ان شاءالله.
+ نزدیک میشوم به تپش های اربعین... یک کربلا بده، نخورد نوکرت زمین...
+ یکی موکب به موکب و ستون به ستون به کربلایت میرسد... و یکی از سوریه، مستقیم به خودت... یکی هم در گوشه ی هیئت، مقتل به مقتل، به جاماندگی خودش میرسد.
ارباب من، جامانده ها را دریاب که سال هاست جامانده ایم... .
+ تصویر: این سربند، راهی کربلاست...
- ۱ نظر
- ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲