فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

فانـوس313

به امیدی که تو فانوس شب من باشی، یابن الحســــــن...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

دیگر روایتگری نمیخواست...

خس خس سینه ی راوی، خودش روایت بود.

یک یادگاری تلخ از حلبچه.


یا مثلا چفیه ای که جانماز بود و دستمال و...،

حالا در شلمچه، دیگر مسئولیت کمر صاف کردن را داشت.

داغ لاله های شلمچه، که کمر هر حاضر و ناظری را خم کرده بود

و اینک،

روضه ی مکشوف بود این قد خمیده.


یا تکیه به دیوار و زانوی بغل گرفته به یاد یاران شهید

و امان از درد جاماندگی.


و سخت تر از هرچیز،

آنگاه که برای چادر های خاکی ما، شرمنده میشد.

همه ی ما به فدای چادر خاکی مادر...



+ در بهشت جنوب، دعاگو بودیم.. دعا بفرمایید.

+ و حالا، اینجا تهران... و تمام دلخوشی من از این قطعه ی زمین با آسمان بغض در گلو گیر کرده اش، از این سرزمین غربت، یک عدد قبر در قطعه 26 بهشت زهرا. 

والسلام


پیامی آورده اند به وسعت آسمان..

به وسعت آب.. به وسعت اروند.

پیامی آورده اند به وسعت انقلاب، به وسعت دل های تک تک اهالی این مرز و بوم. به وسعت تمام حرم الله هایی که این روز ها، می تپند به عشق چند تابوت که با یک پرچم سه رنگ پوشیده شده اند و... سه رنگ نه.. یک رنگ. این تابوت ها، سراسر بوی خون میدهند. مانند خاک شلمچه. و خاک شلمچه، سراسر بوی عشق. عشق به یار آشنای سنگر های جبهه..

پیامی که همه ی پیام ها را از پیام قطعنامه تا پیام مذاکره در هم میشکند.

پیامی که همه ی اعداد را کنار میزند و عکس اروند می افتد روی آسمان دل های چشم به راهان با 175 ستاره ی در آب افتاده.

پیامی آورده اند به وسعت فداکاری، ایثار، نه برای یک مشت خاک.. بلکه برای دین و برای یک مشت خاک که حالا به اسم اسلام گره خورده است. و به همین دلیل است که مقدس گشته.

پیامی آورده اند.. پیامی از دل اروند. پیامی از ژرفای جنگ.

که ما برای دست ندادن به استکبار، برای استقلال، برای عزت و شرف دین و میهن مان، به یک اشاره ی رهبرمان، به دل اروند زدیم. دست ندادیم و دستانمان را بستند. خاک ندادیم و خاکمان کردند. اما باشد فدای اماممان.

و شما، مبادا دست گذارید در دست آنان که دستان ما را بستند.

رفت و گفت:
چادرم، حجابم، حیثیتم، زهرایی بودنم، ایرانی بودنم،
مواظب همه یشان باشم...

رفت و خونش شد جوهر قلم و مرکب هایمان،
که بنویسیم و زیرش اثر انگشت بزنیم:

هستیم بر آن عهد که بستیم...

پ.ن1:
قانونی ندیدم که دختر بودن را مانع پرواز بداند !


پ.ن2: 
قلم هم دل دارد... بغض میکند و میگرید... 
ننوشتن ها و بی سر و ته نوشتن ها را بگذارید به پای بغض قلم... در این وانفسا، بیچاره حق دارد خب!
التماس دعا

دلت که زهرایی باشد،

یک یا زهرا سلام الله علیها

برای زهرایی رفتنت کافی ست...


+ زهرا یعنی درس ولایت.. ولایتی ها هم پاداششان شهادت است....

چه مدینه باشد، چه کربلا، و چه ایران...

همه به فاطمه (س) اقتدا کرده اند..


+ ایام شهادت حضرت که باشه، جنوب هم باشه، کانال کمیل هم باشه، بهتر از این چه عیدی هست؟

زائرا به یاد ما هم باشید. التماس دعا...

بسم رب الشهدا

حال و روز و دلتنگی این روز های ما، باعث شد دست به کیبورد بشم و بنویسم از روزی که هرچی بیشتر فکر میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که بهترین روز زندگیم بوده.

عادت به نوشتن خاطره ی شخصی توی وب ندارم... اما این فرق داره.. هم این خاطره فرق داره، هم این پست فرق داره، و هم حال من الان که دارم مینویسم با همیشه فرق داره..

سه چهار هفته پیش بود.. با همه ی مشغله هایی که داشتیم اعم از درس و ...، ولی دلمون هوای یادواره گرفتن کرد.. دوست داشتیم سال آخری یه یادواره گرفته باشیم.. یا شاید هم ارزوی سه ساله مون رو محقق کنیم...

موافقت شد... اما بعدش مخالفت شد:| که در این مخالفت هم حکمتی بود.. بحث و اصرار و خواهش و التماس نتیجه داد تا اینکه قرار شد یادواره شهدای دانش آموزی توی دبیرستان ما برگزار بشه.

تکاپوی بچه ها، تلاش بچه ها، کار کردن توی زنگای تفریح، طراحی و بسته بندی و هماهنگی و...

هرکس یه کاری میکرد.. به قول بچه ها "لذت خاصی داشت وقتی میدیدی حتی یه دقیقه از وقتت هم تلف نمیشه. بلکه عمرت داره با یاد شهدا میگذره."

فکر کنم تا حالا اینجوری ننوشتم..

دل هم میگیره بعضی وقتا.. سنگ که نیست خب:|

دلم هوای یه جاهایی کرده که نمیذارن برم...

نمیذارن که یعنی لیاقت دعوت صاحبخونه رو نداشتم...

وگرنه شک ندارم جور میشد...

آسمون دلم از شدت گناه گرفته.. سیاه شده.

آخه هوای تنفسی دل ما از یه جاهایی تامین میشه که اینجا هیچ شباهتی بهش نداره.

ظرفیت تنفسی تموم شده.. 

هعی...... 

مسافرا دارن میرن... ما رو هم نمیبرن :(

آخه بعضی جاها، با نفس های آلوده ی ما سازش نداره...

دل مرده ام قبول ولی...

خدایا اربعین شد...


+ خیلی دعام کنید لطفا...


یا علی علیه السلام.




برای مشاهده و دریافت فیلم، کلیک کنید.



در میان شهدا،

عده ای نیز هستند که هم نام دارند و هم پلاک...

اما هنوز گمنام هستند...

گمنام در اذهان ما.


برای مطالعه زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه ی شهید، به ادامه مطلب مراجعه کنید:


تمام مطالب این وبلاگ،هدیه ای است ناچیز به محضر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه.. التماس دعای فرج