بسم رب الشهدا
حال و روز و دلتنگی این روز های ما، باعث شد دست به کیبورد بشم و بنویسم از روزی که هرچی بیشتر فکر میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که بهترین روز زندگیم بوده.
عادت به نوشتن خاطره ی شخصی توی وب ندارم... اما این فرق داره.. هم این خاطره فرق داره، هم این پست فرق داره، و هم حال من الان که دارم مینویسم با همیشه فرق داره..
سه چهار هفته پیش بود.. با همه ی مشغله هایی که داشتیم اعم از درس و ...، ولی دلمون هوای یادواره گرفتن کرد.. دوست داشتیم سال آخری یه یادواره گرفته باشیم.. یا شاید هم ارزوی سه ساله مون رو محقق کنیم...
موافقت شد... اما بعدش مخالفت شد:| که در این مخالفت هم حکمتی بود.. بحث و اصرار و خواهش و التماس نتیجه داد تا اینکه قرار شد یادواره شهدای دانش آموزی توی دبیرستان ما برگزار بشه.
تکاپوی بچه ها، تلاش بچه ها، کار کردن توی زنگای تفریح، طراحی و بسته بندی و هماهنگی و...
هرکس یه کاری میکرد.. به قول بچه ها "لذت خاصی داشت وقتی میدیدی حتی یه دقیقه از وقتت هم تلف نمیشه. بلکه عمرت داره با یاد شهدا میگذره."
- ۵ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۵۸