نامداران گمنام (شهید داود گلپایگانی) +فیلم
برای مشاهده و دریافت فیلم، کلیک کنید.
در میان شهدا،
عده ای نیز هستند که هم نام دارند و هم پلاک...
اما هنوز گمنام هستند...
گمنام در اذهان ما.
برای مطالعه زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه ی شهید، به ادامه مطلب مراجعه کنید:
شهید داود گلپایگانی
با تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، داود بر سر دفاع از
انقلاب با سپاه هم پیمان گشت و با دیگر برادران رزمنده روانه جبهه های غرب کشور
گشت و به نبرد با مزدوران آمریکا پرداخت. در همین جبهه، در شهرستان سقز بود که ضد
انقلاب را بی امان و مضطرب کرد و به فراری خفت بار واداشت.
برادر
شهید:
خبر پیچید در شهر خمین
که داود گلپایگانی شهید شده. جنازه شهید را آوردند و بعد هم تشییع و مراسم ختم.
روز سوم بود که رفیقی آمد که داود زنده است و گفت خودم دیدمش با هم بودیم. با عجله
رهسپار جنوب شدیم. باور نمی کردیم اما وقتی چشمم به صورت نورانیش افتاد و گرمای
وجودش را در آغوش خود حس کردم خدا را شکر کردم. اما داود ناراحت بود و می گفت: من
کجا و شهادت کجا.
و من غافل از اینکه
شهادت بی تاب بود از وجود داود.
آخرین دفعه ای که با
اعضای خانواده وداع می کرد چهره بشاش و نورانی داشت و این احساس به همه دست داده
بود که آخرین وداع او می باشد. من از آمدن ایشان هیچ اطلاعی نداشتم. ایشان وقتی
آمده بود که نیروها را همراه خود به منطقه جنگی ببرد. سوار بر مینی بوس بودند که
مرا دید و پیاده شد و با من خداحافظی کرد. به من این احساس دست داده بود که برای
آخرین بار است که با او صحبت می کنم و او را می بینم.
رفت و چند لحظه پشت
سرش را نگاه کرد. و این نگاه آخر بود. اما خوشحال بود که به آرزوی و هدفی که داشت
می رسد. هدف رسیدن به خدا.
http://esar.ir/?a=memoir.id&id=1231
در حین عملیات، یکی از رزمنده ها جانباز میشود و شهید گلپایگانی، اورکت خود را روی مجروح می اندازد.. آن مجروح، شهید شده و سرش قطع می شود و بر اساس نام نوشته شده روی اورکت، شهید را به نام داود گلپایگانی به خمین می آورند..
چند روز بعد از تشییع و خاکسپاری، بعد از نماز صبح، ایشان به خواب خواهرشان آمده و زنده بودنشان را اطلاع میدهند و از بازگشت خود خبر میدهند. فردا راس ساعت 11 ایشان به خمین برمیگردند.
در ابتدا به گلزار شهدا رفته و شهیدی که به جایش آمده بود را زیارت میکند.
سپس به خانه میرود. مادر شهید چند تخم مرغ میآورد تا جلوی پایش بشکند. اما داود از این امر جلوگیری میکند و میگوید اسلام این نیست که شما انجام میدهید.
همچنین برای مدتی با خانواده قهر کرد. و علت را چنین بیان کرد: فرض هم که من شهید میشدم.. چرا اینقدر نان و غذا اسراف شده است؟
ایشان با وجود اینکه در خانواده ی نسبتا ثروتمندی زندگی می کردند، اما به کار کردن مقید بودند..
مادر شهید از داغ فرزند، روز ها را به گلزار شهدا میرفت. خواهر شهید می فرمودند: من هرچه اصرار میکردم نرو، میگفت نگران نباش.. من از خونه که بیرون میرم داود میاد دنبالم.
و یک روز مادر شهید بعد از رفتن به گلزار شهدا، برنمی گردند و همچنان مفقود هستند.
خواهر شهید:
پدرم همیشه بهار برای شهید گمنام مراسم می گرفت و زمستان برای داود.. یک سال تصمیم گرفت برای شهید گمنام مراسم نگیرد. صبح وقتی از خواب بیدار شدیم، دیدیم دور تا دور خانه، اندازه ی یک بشقاب برنج ریخته شده است و متوجه شدیم که این شهید، از ما توقع داشته است.
همچنین خواهرزاده ی شهید، سید داود سالاری هم با ایشان به جبهه رفته و مفقودالثر مانده است. خواهر شهید نقل میکرد که این دو همیشه سر این که کدام یک زودتر شهید شوند، با یکدیگر بحث داشته اند.
خواهر شهید میگفت:
ما هروقت هر حاجتی داریم، دو رکعت نماز برای داود میخوانیم و همیشه از او حاجت می گیریم.
حتی گاهی او را به چشم می بینیم.
وصیتنامه شهید:
این مطلب، ان شاءالله در اولین فرصت، تکمیل خواهد شد.
- چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ب.ظ
حیـف